اسم قاشق را گذاشتی قطار...هواپیم...کشتی...تا یک لقمه بیشتر بخورم...
یادت هست مادر؟
شدی خلبان ، ملوان ، لوکوموتیوران و . . .
میگفتی بخور تا بزرگ بشی . . .
و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم . . .
حتی بغض های نترکیده ام را
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: متن ادبی و شعر ، ،
برچسبها:
تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:بغض های نترکیده"اسم قاشق را گذاشتی قطار"لوکوموتیوران"ملوان"قورت بدهم, | 1:1 | نویسنده : سیامک |